جدول جو
جدول جو

معنی خر هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

خر هاکردن
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ سَ دَ)
دریدن. پاره کردن:
چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت
برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا.
خاقانی.
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد
کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند.
خاقانی.
گفت پس از چار مه که چادر من باد
خرقه کند بهر عرس جای جمال است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ قُ شُ دَ)
پریشان کردن زنان موی در مآتم. (آنندراج) ، باز کردن سر چیزی را:
سر وانکند شوخ دغاباز من از ناز
گر بر ورق گنجفه مکتوب نویسم.
میرزا معز فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ دی دَ)
بقطعات ریز تبدیل کردن.
- خرده کردن پول، پولی را به واحدهای کوچک تبدیل کردن. پول خرد کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه کردن
تصویر خرقه کردن
دریدن چاک زدن پاره کردن دریدن چاک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن، وا داشتن کسی به کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
لخته شدن خون
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به دیوانگی کشاندن، فریب دادن، با نیرنگ جذب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فراهم کردن، درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش کردن، بزک کردن، زیبا کردن عروس
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
خریدن، خرید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
باور کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد کردن، آسیاب کردن غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انبار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرناس کشیدن به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
جداسازی شلتوک از ساقه، آماده کردن خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی